جدول جو
جدول جو

معنی در ریختن - جستجوی لغت در جدول جو

در ریختن(پَ کَ دَ)
پاشیدن و ریختن مروارید. فروریختن مروارید، کنایه از سخن خوب و لطیف گفتن. (برهان). سخنان خوب و پاکیزه گفتن. (آنندراج) ، کنایه از گریه کردن و اشک ریختن. (برهان) (آنندراج). گریستن.
لغت نامه دهخدا
در ریختن
گریه کردن گریستن، سخن نغز و لطیف گفتن
تصویری از در ریختن
تصویر در ریختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درآمیختن
تصویر درآمیختن
مخلوط کردن، درهم ساختن، مخلوط شدن، آمیزش پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در باختن
تصویر در باختن
باختن، بازی کردن
کنایه از از دست دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر ریختن
تصویر پر ریختن
ریخته شدن پر پرندگان
کنایه از تو لک رفتن
کنایه از عاجز شدن، زبون گشتن، برای مثال آنجا که عقاب پر بریزد / از پشّۀ لاغری چه خیزد؟ (امثال وحکم - ۴۷)، کنایه از مقهور شدن، کنایه از مجرد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درآویختن
تصویر درآویختن
گلاویز شدن، آویزان شدن، چنگ در زدن، آویزان کردن
معلق ساختن، سرنگون کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرح ریختن
تصویر طرح ریختن
کنایه از برای کاری برنامه ریزی کردن
چیزی را از روی نقشه ساختن، نقشۀ ساختن چیزی را کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو ریختن
تصویر فرو ریختن
جدا شدن و به پایین ریختن، جاری شدن، چیزی را به پایین ریختن
کنایه از نابود شدن، از بین رفتن
کنایه از خراب کردن، انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وا ریختن
تصویر وا ریختن
خراب شدن و ویران شدن، از هم پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَرْ را تَ)
بیرون ریختن. دورانداختن چنانکه غذای پس مانده و بیمصرف یا چیزی بی ارزش را. (یادداشت مؤلف). رجوع به دورانداختن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ دَ)
ریختن درم. افشاندن درم، نور افشاندن. نور پاشیدن.
- درم ریختن ماه، نور افشانی کردن ماه:
ماه در آب چون درم ریزد
هر کجا ماهیی است بگریزد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
مجددا ریختن باز ریختن، ریختن، یا وا ریختن حساب. تفریغ حساب کردن با کسی واریز کردن حساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو ریختن
تصویر فرو ریختن
ریختن به پایین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروریختن
تصویر فروریختن
چیزی را از بالا به پائین ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فا ریختن
تصویر فا ریختن
واریختن فرو ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرح ریختن
تصویر طرح ریختن
نقشه کشیدن، پی ریزی کردن (عمارت و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی ریختن
تصویر پی ریختن
بنیان گذاردن، بنیان نهادن، پی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در آمیختن
تصویر در آمیختن
مخلوط شدن، موانست کردن موافقت کردن، مخلوط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در آویختن
تصویر در آویختن
آویزان کردن معلق نمودن، خشمناک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بازی کردن باختن، خرید و فروخت کردن بیع و شری کردن، بخشیدن عطا کردن، وام دادن قرض دادن، از دست دادن باختن، (تصوف) محو کردن اعمال ماضی از نظر خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در ساختن
تصویر در ساختن
آماده کردن مهیا کردن، یا در ساختن تنگ خانه در کنج اطاق جای گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
گودالی که برای آبهای مستعمل مانند آب حمام و مطبخ کنده باشند، مستراح مبرز، ظرفی که از آن آب ریزند آفتابه، دلو (آبکش)، سرازیریهایی که آب آنها برودی میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر ریختن
تصویر پر ریختن
پر افکندن: (آنجا که عقاب پر بریزد از پشه لاغری چه خیزد ک)، مجرد گردیدن از علایق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درآمیختن
تصویر درآمیختن
آویزان کردن، تعلیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درآویختن
تصویر درآویختن
((دَ تَ))
گلاویز شدن، چنگ زدن، آویزان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرح ریختن
تصویر طرح ریختن
((~. تَ))
نقشه کشیدن، برنامه ریزی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب ریختن
تصویر آب ریختن
((تَ))
داخل کردن آب در ظرفی، ادرار کردن، پیشاب ریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در ساختن
تصویر در ساختن
((دَ. تَ))
سازگار شدن، سازگاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درآمیختن
تصویر درآمیختن
مخلوط کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عرق ریختن
تصویر عرق ریختن
Sweat
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
Thread
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
enfiar o fio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عرق ریختن
تصویر عرق ریختن
потеть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عرق ریختن
تصویر عرق ریختن
schwitzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
prząść
دیکشنری فارسی به لهستانی